سفارش تبلیغ
صبا ویژن



صدراعباس زاده - نویسنده ی تنها

   

جوزف هلر(Joseph Heller) ، رمان نویس و نمایشنامه نویس آمریکایی در اول ماه مه سال ???? در بروکلین متولد شد وفعالیت ادبی اش را بانوشتن داستان های کوتاه آغاز کرد، با کتاب «چالش ??»(?) نامش بر سر زبان ها افتاد. این رمان که در سال ???? منتشر شد و در سال ???? نیز فیلمی از روی آن ساخته شد، یک اثر اعتراض آمیز است که معمولاً از آن به عنوان طنزی تلخ یاد می کنند. «چالش ??» هول وهراس های جنگ و قدرت جامعه مدرن ، به ویژه نهادهای بوروکراتیک آن را به تمسخر می گیرد وآنها را عامل تخریب روح انسان می داند.
رمان دوم هلر تحت عنوان «اتفاقی افتاد» (????) ، نمایشگر قدرت جهان تجارت پیشه برای در هم شکستن افراد اجتماع است و با بدبینی، تأثیرات ثروت اندوزی را تشریح می کند.
از جمله آثار دیگر وی می توان به «خدا می داند»، «خوب همچون طلا» ، «بوطیقا» و نمایشنامه ای به نام «در بهشت جدید بمباران می شویم» اشاره کرد. جوزف هلر درسال ???? در گذشت.
منتقدان یا کتابخوانان حرفه ای ، وقتی بحث انتخاب مهم ترین رمان های قرن بیستم به میان می آید، معمولاً لیست مشابهی ارائه می دهند که نام آثاری چون اولیس «جیمز جویس»، گتسبی بزرگ «فیتزجرالد» ، ناتور دشت «سلینجر» و صد سال تنهایی «مارکز» در آن به چشم می خورد. اما یک پای ثابت فهرست های این منتقدان وکتابخوانان حرفه ای «چالش ??» است که همواره در میان ?? رمان برتر قرن قرار می گیرد و تنها رمانی است که عبارتی خاص ومنحصر به فرد (Catch22) را وارد زبان انگلیسی کرده است؛ عبارتی که به راه خود می رود وحیاتی مستقل دارد.
جوزف هلر، مدتی کوتاه پس از مراجعت از جنگ (دوم جهانی) ، نگارش رمان «چالش ??» را آغاز کرد .این رمان، داستان تکاپوی یک خلبان آمریکایی برای زنده ماندن وبقا در عرصه جنون آمیز جنگ است. هلر، فرزند مهاجرانی یهودی بود که ازروسیه به آمریکارفته بودند و وی در این کشور بار آمد.در سال ???? در ?? سالگی به خدمت نیروی هوایی آمریکا درآمد و ?? بار هدف های دشمن را در جنوب اروپا بمباران کرد.این نویسنده پس ازجنگ، در همان حال که به عنوان ماشین نویس امور تبلیغاتی به کار مشغول بود، به مدت ? سال روی رمانی کار کرد که حاصل تجربیات اش بود؛ اتفاقاتی که خود از آنها به نام دیوانگی زندگی نظامی یاد می کرد.
رمان که در ابتدا نامش «چالش ??» بود، روایت خلبانی آمریکایی به نام «جوزف یوساریان» است؛ یکی از افراد گروه بمب افکن های آمریکایی که پایگاه شان در جزیره پیانوزا واقع شده است. یوساریان به این یقین رسیده که ارتش می خواهداو را به کشتن دهد و همه افراد پیرامونش ، مشتی آدم دیوانه وبی عقل هستند. داستان، شرح تلاش وی برای خلاص شدن از دست گروه پرواز ومأموریت هایی است که جز خودکشی معنایی دیگر ندارد.
دور و بر یوساریان را شخصیت های غریبی گرفته اند: سرهنگ «شیسکوف»، که فکر وذکرش پیروزی در عملیات نظامی ، آن هم به هر قیمتی ، است؛ سرگرد تازه درجه گرفته، «میجر» (?) ، که در بیشتر اوقات جنگ، خود را از دید افراد زیر دست پنهان می کند؛ و ستوانی سودجو به نام «میلو مایندر بایندر» ، که یک تاجر به معنای اخص کلمه است وتنها هدفش ، پول در آوردن از جنگ است. نویسنده در این کتاب، با استفاده از هجو، طنزی سیاه وتلخ، و منطقی به ظاهر انکار ناپذیر به این بحث دامن می زند که جنگ، دیوانگی است، عملیات نظامی دیوانگی است و حتی خود زندگی مدرن نیز ، قریب به یقین ، دیوانگی است.
حقیقت و داستان
فیلیپ راث، داستان نویس معاصر آمریکایی گفته است: «در همان زمان که نویسندگان آمریکایی در میانه قرن بیستم، بادستی پر در پی درک مسائل و سپس توصیف آنها بودند تا بتوانند درادامه، واقعیت آمریکایی را باور پذیر کنند، جوزف هلر یکی از اولین کسانی بود که ساز مخالف سرداد و راهی برای به چالش کشیدن دیوانگی آشکار دنیای مدرن پیدا کرد».
هلر به کمک تقابل یوساریان با نظام بوروکراسی خود مدار در قلب ماشین نظامی، این بحث را پیش می کشد که فرد همواره باافکار سودجویانه وآرزو برای کسب ثروت و قدرتی کلنجار می رود که جهان را در سیطره خود گرفته است (و نمونه آن دیدگاه کاپیتالیستی و آزمندانه مایندربایندر است) . شایدهم دیوانگی، نوعی واکنش در مقابل این نگرش باشد.
بحران یوساریان با یک کد (رمز) نیروی هوایی تحت عنوان «چالش ??» افزایش می یابد. این کد حاکی از آن است که عملکرد یک ذهن منطقی در مواجهه با خطرات آنی ومرگبار، نوعی روش برای حفظ سلامت شخص است. منظور ازآن، همان گونه که دکتر دانیکا قبل از یک پرواز به یوساریان می گوید، این است: «پروازهای متعدد به قصد مأموریت نظامی، دیوانگی محسوب می شود و کسی که خواهان زنده ماندن است نباید به این کاردست بزند، اما از طرف دیگر، چنان چه یک فرد از سلامت تن و جان برخوردار باشد باید به مأموریت برود. اگر پرواز کند، دیوانه محسوب می شود و همین امر او را محقق می سازد که دست به چنین کاری نزند؛ اما اگر زیر بار پرواز نرود، یک فرد سالم قلمداد می شود که تن به انجام مأموریت نداده است». به عبارت دیگر، تنها واکنش سالم نسبت به جنگ، شناسایی و افشای جنون و دیوانگی آن است. اما یوساریان با این کار، در واقع سلامتی خودرا به اثبات می رساند وبه همین دلیل ناگزیر از پرواز می شود. رمان «چالش ??» در زمان انتشار در سال ???? بانظرات ونقدهای متناقضی روبرو شد. خوانندگان آمریکایی ومنتقدان نیز، به رمان های نویسندگانی نظیر نورمن میلر، ایروین شاو و جیمز جونز درباره جنگ دوم جهانی خو گرفته بودند که آکنده از عزمی راسخ وتصاویری واقعی بودند و در واقع چنین به نظر می رسید که مردم نمی دانند با رمان جوزف هلر و دیدگاه نوین واصیل آن در مورد جنگ چه کنند (هرچند ?ماه بعد با انتشار کتاب در برلین، هیاهویی به پا شد ومیزان استقبال از آن بالا گرفت).
دیدگاه عمومی
اما وقتی حضور آمریکا در جنگ با ویتنام ابعاد تازه ای به خود گرفت، کشفیات هلر در مورد دیوانگی ، چه در جنگ و چه در دنیای نظامی ـ صنعتی روز به روز بیشتر موردتوجه افکار عمومی قرار گرفت و کتاب به صورت حرف دل مردم درآمد. رفته رفته پلاکاردهایی با مضمون «یوساریان هنوز زنده است» درمیان سایر شعارهای ضدجنگ پدیدار شد و نسل تازه ای از آمریکاییان ـ که با اجبار برای شرکت در جنگی بی هدف و درک ناشدنی وریارو شده بودند ـ خود را در وضعیتی مشابه با یوساریان یافتند وعبارت catch22 به سرعت ورد زبان مردم شد.
هلر ، بعدها درباره احساسش چنین گفت: «بخش اعظم احساس مردم را درک می کردم. آنها نوعی حالت پوچ و غیرصادقانه را در بسیاری از رفتارهای رهبران سیاسی و تجاری می دیدند و تشخیص می دادند».
وی با جمع بندی اهدافش از نوشتن کتاب چنین گفته است: در رمان من، همه یکدیگر را متهم به دیوانگی می کنند. بی پرده بگویم ، به نظر من کل جامعه ما دیوانه است و به همین دلیل این سؤال پیش می آید که «در یک جامعه ناسالم ، از دست یک فرد سالم چه کاری برمی آید؟»
گزیده ای از رمان «چالش ??»، نوشته «جوزف هلر»
دونبار دوباره از کله وینگر پرسید: «می دونی یک سال چه قدر طول می کشه؟»
بعد فاصله دو انگشتش را نشان داد و اضافه کرد: «این قدر . یک ثانیه قبل با ریه هایی سالم وسرشار از هوای پاک وارد کالج شدی ولی حالا یک پیرمردی».
کله وینگر با تعجب پرسید: «پیرمرد؟ چی داری می گی؟»
ـ « بله ، پیرمرد»
ـ « من پیر نیستم».
ـ «ببین ، تو هربار که به مأموریت می ری، فقط یه سانت با مرگ فاصله داری. تو این سن و سال ، ازاین پیرترمی خوای باشی . نیم دقیقه پیش بود که وارد دبیرستان شدی.
یک پنجم ثانیه پیش از اون، بچه مدرسه ای کوچکی بودی باتعطیلات تابستانی ??هفته ای، که به نظرت ???هزار سال طول می کشید وبا این همه خیلی زود تموم می شد. به سرعت برق می گذره. با چه کوفتی می خوای جلوی سرعت روزهارو بگیری؟» دونبار به اینجا که رسید، کم و بیش عصبی به نظر می رسید.
کله وینگر با بی میلی و بالحنی ملایم گفته دونبار را تصدیق کرد وگفت: «خوب، شاید هم تو درست بگی. شاید یک زندگی طولانی ، اگه قراره طولانی به نظر بیاد، باید پراز اتفاقات وامور ناخوشایند باشه. ولی ببینم، چه کسی طالب اون نوع زندگیه؟»
دونبار به او گفت: «من».
کله وینگر پرسید: « آخه چرا؟»
ـ «مگه توچیز دیگه ای هم سراغ داری؟»
پی نویس :
(?) معادل چالش ?? برای catch 22 فقط به واسطه این متن انتخاب شده و بی شک معادل های دیگری نیز می توان برای آن درنظر گرفت.
(?) هلر به ظاهر با این ترکیب بازی کرده است چون Major در زبان انگلیسی ، سرگرد معنا می دهد و نام این شخص نیز Major است که وقتی در کنار هم قرار می گیرند به صورت MajorMajor درمی آید.


نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 6:26 عصر روز جمعه 87 فروردین 30

تعیین مهلت نهایی

 

همه ی نویسندگان که اثری منتشرنکرده اند،گاهی اعلام کرده اندکه:«اگریک یا دوسه سال دیگر اثری منتشر نکنم دست ازنویسندگی خواهم کشید.حداقل این بار دیگرمی دانم که سعی خودم راکردم.»این مهلت ،مهلتی کوتاه وبی معنی است.هیچ علامت مشخصی یامبهمی که حاکی از ادامه ی توقف نویسندگی باشد،وجود ندارد.دوصفت باارزش نویسندگان همانا اعتمادبه نفس وپایداری سرسختانه است.

طرز برخوردناشران،وضعیت نشرواقبال عامه ثبات ندارد.نویسندگان بامقاومت مشخصی درگیر نیستند.وضعیت درهر مرحله ازچاپ ونشر مثل بازی چک به سرعت تغییر می کند.اگرنویسنده پایداری کند،مسلما زمان زمان دریافت اداش نیز خوهد رسید.وقتی ویلیام سارویان فکرکردکه موقع چاپ آثارش رسیده الست،فهرستی ازناشرانی که احتمالا آثارش راچاپ می کردندتهیه کردوباپایداری منطقی داستان هایش رابه ترتیب برای همه ی ناشران فرستاد.وقتی به انتهای فهرست رسیدوهمه آن ها آثارش رارد کردند،دوباره ازاول شروع کرد وبازبرای همه ناشران آثارش راپست کرداما این بار با چاپ آثارش موافقت کردند.خوشبختانه سارویان برای خودش مهلت نهایی تعیین نکرد.اوبه کارش ایمان داشتوپایداری کرد.

اگرصرفا باید فن داستان نویسی رابیاموزیدتانویسنده ی حرفه ای ومعتبری شوید،مدتی تمیرین کنیدوبعآثارتان رابرای ناشران بفرستیدوبعدمی بینیدکه هرکسی می تواند نویسنده ی حرفه ای شود.

تقریبا بزرگترین دشمن نویسندگلن که دائم باید باآن درآویزند،شخصیت خودشان است،نویسنده ساعات کارش مثل آدم های معمولی محدود نیست.وی همواره درجدال با تغییر سریع ونامشخص اوضاع است وبرای فائق آمدن برای دشمن غدارباید اعتماد به نفس داشته باشدوصبرپیشه کند.

نظریادتون نره



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 6:21 عصر روز جمعه 87 فروردین 30

روایت صحنه های کوچک

 

زمان مناسب برای روایت هنگامی است که نویسنده بخواهد ازمجموعه ای از صحنه های کوچک، منفرد وغیرنمایشی استفاده کند.این گونه صحنه ها کمی مهمتر از جزئیات آماری(سیاهه نویسی)زمان حال وبیانگر گذشت زمان، تغییر مکان وفعالیت های زندگی روزمره هستند.واگرچه هیجان انگیز نیستنداما وجودشان  ضروری است اطلاعات لازم را نیز باید درروایت آورد ولی نبایداین اطلاعات مانع حرکت وسرعت داستان شوند.

 

داستان طولانی:

خانواده ای مجبور شده است به آمریکا مهاجرت کند.

صحنه ها:الف)فامیل ها به خانواده ی مهاجر جاداده اند.ب)والدین خانواده شغلی درشهر پیدا می کنند.ج)بچه ها به مدرسه می روند.د)والدین خانواده پول کافی برای اجاره ی آپارتمانی مستقل درمی آورند.ه )دوره ی تطبیق پیدا کردن با جامعه به طورمنظم وبه آرامی ادامه پیدا می یابد. و)جامعه ی جدید آن ها را می پذیرد.ز)پلیس هنگام جشن تولدی ،تقاضای  ورود به خانه رامی کندوپسرخانواده را به جرم قتل،بازداشت می کند.

اگرچه باید این مرحله برای اثبات واقعی بودن پس زمینه ی دوران تطبیق خانواده درآمریکا، اگرچه درداستان بیاید، اما نمایشی کردن تک تک صحنه های آن نیز احتیاج به صفحه های زیادی دارد.دراین گونه مواقع شیوه ی مناسب،استفاده ارروایت است.

 

مثال:ماه های اولیه به کندی فصل ها می گذشت.دیوید ومییام به مدرسه رفتندوبه سرعت زبان انگلیسی رایادگرفتند و کم کم شروع به یاد دادن زبان به والدینشان کردند.همه تصدیق کردند که کارخیاطی سارا هنرمندانه است ولباس هاس کهنه خود را برای تعمیر پیش او می آوردند.درماه آوریل بنجامین ازشغل خدمه ی کشتی به شغل کارمندی قسمت فروش ارتقای مقام پیدا کرد...

 

نویسنده  با جمع کردن صحنه های غیر مهم وارائه آن به شکل روایتی فشرده، خواننده را از پیشرفت اجتماعی خانواده مطلع می کند ونمی گذاردکه وی سیاهه ی مفصل اقلام چندین صحنه ی غیر نمایشی رابخوانده.وبااین کار جریان رمان را بی آنکه ضربه ی جبران ناپذیری به سرعت آن بزند،پیش ببرد.

 



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 5:31 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 21

 دادن اطلاعات ازطریق شخصیت های فرعی

 

نویسنده همیشه نمی تواند که بگذارد شخصیت اصلی همه چیز راراجع به خودش بداند.شخصیت ها هم مثل آدم های واقعی ادراکی محدود دارند.بااین حال اگراطلاعات مهمی درباره ی شخصیت اصلی وجود دارد که وی نمی تواندبداندولی برای داستان یا روابط متقابل اشخاص ضروری ست، خواننده را نیز باید ازآن مطلع کرد. شیوه ی موثر برای این کار،دادن اطلاعات اززاویه دید شخصیت دیگراست.دراین گونه مواقع می توان نکاتی را که به گمان یا طبق قضاوت شخصیت فرعی دررفتار شخصیت اصلی معنی دار است، واقعی یا حداقل ممکن به حساب آوررد.

 

مثال:رئیس بانک ازته قلب عاشق تنها دخترش است.به نظر اواگرچه دخترش لوس وخودسر خواهدشد،ولی این رابطه سالمی است.اماتعلق خاطر اوبه دخترش کمی بشتر ازرابطه ی مرسوم پدرودختر است.امادراین رمان لازم است که وی این نکته را نداند.

 

اگرنویسنده نگذارد شخصیت اصلی ناسالم بودن این رابطه را درک کند، شاید خواننده نیز پی به وجودآن نبرد، وبازشاید نویسنده نخواهد این اطلاعات راازترس اینکه خواننده آن را توضیح سطحی روانی تلقی کندبر شخصیت رئیس بانک  تحمیل کند.دراین مورد نویسنده می تواند بااستفاده از دید وکنجکاوی شخصیت فرعی،اطلاعات را به نحوی مناسب به خواننده بدهد:

 

مثال:رئیس بانک ودخترش مشغول خوردن ناهار دررستواران هستند.باهم زمزمه می کنند وبی صدا می خنددن.سه تا ازکارکنان بانک  پشت میزی که درقسمت دیگری ازرستوران است نشسته اند وآن ها را نگاه می کنند.یکی ازآن ها زیر لب می گوید:«آن ها بیشتر شبیه عاشق ومعشوق هستندتاپدر ودختر.»دیگران ازاین بدگویی ساکت می شوند.سپس گویندهلحظات کوتاهی درباره ی ناسالم بودن این رابطه فکرمی کند.

 

تطلاعاتی که شخصیت اصلی نمی تواند بداند ونویسنده نمی خوااهد ازطریق روایت یا معرفی شخصیت براوتحمیل کند،پس ازاین بربخشی ازرابطه ی پدرودختراست.اگرچه نظریه ی کارمند بانک، صرفاً بیانگر تصورات اوست ، اما احتمال دارد این نظریات صحیح باشد.



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 6:34 عصر روز جمعه 87 فروردین 16

ازدرون نگری به امساک استفاده کنید

 

بی دلیل نیست که امروزه تنها دلمشغولیهای نویسندگان ارزش درون نگری (افکارشخصیت ها)است.کارآیی درون نگری اغلب بستگی به زمان یا دروران چاپ نوشته دارد.شغاید درابتدای امر،درون نگری های مارسل پروست دررمان یاد آوری خاطرات گذشته موفقیت زیادی کسب کرده باشد،باین حال چه بسا اگر الان پروست رمانش را برای چاپ به ناری بدهد،ناشر به دو دلیل آن را رد می کند: 1)کافی نبودن داستان 2)استفاده ی بیش ازحد ازدرون نگری. الان حتی ناشران موبی دیک،برادران کارمازوف وجنگ وصلح را نیز به همین دلیل رد می کنند.

شما دردورانی دست به قلم برده ایدکه خط داستانی وحوادث برجهان داستان حکفرمایی می کنند.درون نگری اگرچه مهم استاما باید کم وگزیده ازآن استفاده کرد.درون نگری،اطلاعات راجع به موقعیت وروابط را که نمی توان ازطریق وصف عینی کارهای شخصیتی دراختیار خواننده گذاشت افشا می کند.به علاوه می توان از آن برای وصف تغییر درون شخصیت ها وروابط آن ها استفاده کرد.

 

مثال:جان با عجله درسالن فرودگاه به این طرف وآن طرف می رفت ودنبال همسرش :زنی که کلاهی ازپوست مرغوز به سر داشت می گشت.

 

جملات بالا صرفا فعالیت جان راتوصیف می کند.اما هیچگونه اطلاعاتی راجع به نگرش واحساسات وی نمی دهد.

 

مثال:جان با عجله درسالن فرودگاه به این طرف وآن طرف می رفودنبال همسرش گشت.می توانست ازاو بخواهد درخانه بماند.فکرکرد:بچه هایمان مهمترازمیثاق بی معنی پزشکی او هستند.به دنبال زنی با کلاهی ازپوست مرغوز گشت:«خدایا چه قدر ازکلاه های مسخره ی او بدم می آید»

 

این بار شما می دانید که چرا او داردبه دنبال همسرش می گردد.درباره ی روابط آن ها وشغل همسر جان نیز چیز هایی می دانید.ضمن اینکه می دانیدآن ها چندتا بچه دارتدونظر جان نسبت به کلاه های همسرش چیست.فعالیت همان توالی اعمال است واطلاعات بسیار کمی را افشا می کند.خواننده دقیقاً نمی داند منظور از یک فعالیت چیست، ولی درون نگری شخصیت ها، این نکته را توضیح می دهد. 



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 6:25 عصر روز جمعه 87 فروردین 16

قهرمان وشخصیت پلید

 

اگرشخصیت پلیدصرفا مترسک باشد،قهرمانی که اورا شکست می دهد،دیگر قهرمان واقعی نیست.چرا که وی با مانعی معمولی درکشمکش است حال آنکه قدرت اشخاص پلیدباقدرت قهرمان داستان مساوی باشد.حتی امکاانات او برای پیروزشدن باید بیشترازامکانات قهرمان باشد.قهرمان وشخصیت پلید،هردوباید قدرت وقد وقامتی شگفت انگیز داشته باشند.

نیکی وبدی نوعی قضاوت اخلاقی استوبراساس علائق اداره کنندگان جامعه تعیین می شود.نویسنده براساس قرنی که حوادث داستان درآن اتفاق می افتد،طیفی از ارزش های اخلاقی راانتخاب می کندتاقهرمان وشخصیت پلید براساس آن ها عمل کنند.داستان ضمن اینکه تلاش قهرمان رابرای موفقیت توجیه می کند،بایدارزش های فردپلید رانیز تریح کند.آن ها باید درطول داستان به خاط درگیری،رو در روی هم قرار گیرند.

 

مثال(قهرمان):می خواهد محله های فقیر نشین رابا خاک یکسان وبرای خانواده های کم درآمد آپارتمان هایی با اجاره خانه ی کم بسازد.اگرچه او بااین کار محبوبیتی کسب می کند اما قصداوبیشتر انسانی است.زنی نیز عاشق اوست.

 

مثال(شخصیت پلید):درمحله ی فقیرنشین مصری ها به دنیا آمده وباتقلاوبی رحمی به جایی رسیده است.برخی ازدشمنانش را که می خواستند مانع کار اوشوند کشته است.صاحب زمینی است که قهرمان طالب آن است.می خواهد آن ا راتبدیل به انبار مواد سمی کار خانه های شیمیایی اش کند.همان زنی را که عاشق قهرمان داستان است دوست دار.فکرمی کندکه اگر قهرمان داستان راازبین ببرد زن نیز عاشق او خواهد شد .او باید زن را تصاحب کند.

 

هرچه سرعتر نویسنده شخصیت پلید را وارد زندگی قهرمان داستان کند،فرصت بیشتری برای درآمیختن دو داستان باهم دارد.برای ایجاد شک وانتظار وهیجان نیز شخصیت پلید باید دربخش اعظم رویاروییهای رمان پیروز شودوامکانات فراوانش را علیه تواناییهای نسبتاً کم قهرمان به کار اندازدباید پیروزی قهرمان غیر ممکن به نظر برسد.

وبعد به محض اینکه کم کم ضعف پنهان (شخصیت پلید) باعث شد تابی رحمی وی برعقلش چشره شود،شخصیت تسلیم ناپذیر(قهرما)موازنه رابه نفع خود برهم می زند.هرچه مدت تداوم قدرت شخصیت پلید طولانیتر باشد،خواننده بیشتر با قهرمان همدل می شود.بنابراین هنگامی که بالا خره قهرمان پیروز می شود، پیروزی او واقعی خواهد بود.



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 7:43 عصر روز دوشنبه 87 فروردین 12

 

ازوسط صحنه شروع کنید

 

نویسنده می تواند درصفحه پنجاه ویک رمانش ازشوه موجز نویسی استفاده کند.چون خاننده پنجاه صفحه ازرمانش را پذیرفته است واین تضمینی است که بقیه را نیز بخواند نویسنده دیگر می تواند داستان رابدون مقدمه وازوسط صحن های حساس شروع کند.

 

صحنه(پس از50صفحه رمان):مردی شصت ساله عاشق زن جوانی شده است پیرمرد چندین نوه دارد:می خواهد زنش راطلاق بدهد وبا زن جوانی ازدواج کند.اما ازبرهم زدن زندگی دیگران شدیدا مضطرب است.

 

ممکن است دررمانی ایم صحنه حساسی باشد.رابطه ی دیرینه ازهم می گسلدورابطه ی جدیدی آغاز می شود. شیوه سنتی نوشتن این صحنه چنین است:

 

نکات عمده ی صحنه:مرد به میخانه می رود فکر می کند.گذشته را به خاطر می آورد وبرای آینده نقشه می کشد.صحنه مواجهه با همسرش راپیش خود مجسم می کند.تمایلش نسبت به زن جوان شدید است .میخانه راترک می کند.می خواهد با همسرش روبه رو شود.دم درخانه درنگ می کند.به درون خانه می رود ودوباره درنگ می کند.صحنه ی مواجهه با همسرش شروع می شود اینجا وسط صحنه است.به گونه ای  مطبوع آغاز وبا تنفر وخشونت به پایان می رسد.

 

درون نگری های مردرامی توان همزمان باشکل گیری وگسترش رابطه ی جدید،بین صحنه های قبلب پخش کرد.تاصفحه ی پنجاه یک خواننده با شخصیت های اصلی:درگیریها،انگیزه ها وشخصیت آن ها آشنا شده است.مقدمه چینی درمیخانه زائداست .صحنه رازلحظه رویارویی شروع کنید:

 

مثال:مردپابه درون اتاق گذاشتوکتش راروی صندلی انداخت ونفس عمیقی کشید.امیلی احساس کرد که به دردسر افتاده است.مرد روی صندلی خم شد وبه زن نگاه کردوبعدسرش راپایین انداخت.لبان خشکش راترکردوزیر لب گفت:«امیلی،بایدچیزی به تو بگویم.من با زن جوانی آشنا شده ام و...»

 

شروع صحنه (درمیخانه)صرفا مقدمه چینی برای رسیدن به وسط صحنه استکه ضمن آن اولین حرکت سریع به طرف اوج داستان اتفاق می افتد.نویسنده دراغلب مورادبرای رسیدن به وسط صحنه مقدمه چینی می کند.تابتواند صحنه خوب رااحساس کند.اما خواننده نمی خواهدمقدمات رابخواند،بلکه می خواهد مستقیما به سراصل مطلب برودوبه خواندن ادامه دهد.ونویسنده باید از استفادده بیش ازحدجزیئات،درون نگری های بی ربط وغیره به خواننده خوددداری کند.



نویسنده » صدراعباس زاده » ساعت 7:41 عصر روز دوشنبه 87 فروردین 12

<      1   2   3      >